سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر - راهیان نور






درباره نویسنده
بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر - راهیان نور
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر - راهیان نور

آمار بازدید
بازدید کل :7555
بازدید امروز : 1
 RSS 

   

سلام بر لباسهای خاکی آغشته به خون ، سلام بر شلمچه ، بر دوکوهه ، سلام بر خرمشهر
سلام بر لکه های پایدار خون ، سلام بر سجاده های سرخ عبادت سلام بر جنگ با رسوایی ، سلام بر تاولهای شیمیایی ،
سلام بر فرشتگان زمینی ، سلام بر اذان  مؤذن .
سلام بر چهره های تخریب ، سلام بر طلائیه ، سلام بر کرخه ، سلام بر اروند ، سلام بر مهران ، سلام بر الله اکبر ، سلام بر صوت انفجار ، سلام بر ایستگاه حسینیه ، سلام بر جاده سید الشهداء ، سلام بر همت ، خرازی ، باکری ، متوسلیان ، اشتری ، رستمخانی ، یوسفی ، احدی ، باقری و ...
سلام بر زین الدین ، چمران ، آوینی و سلام بر همه شهیدان و پدر شهیدان روح ا...
سلام بر شهدای گمنــــام.
زائران و راهیان دیار نور:
اکنون که توفیق رفیق راه شد و تقدیر الهی بر آن قرار گرفت که پا در حریم شهدا و سرزمین نور ، کربلای خوزستان بگذارید ، خوب است بدانید که افق زمین و آسمان و همه ی وادی های جنون و شیفتگی و عشق ها همین جاست . بدانید جایی که آسمان با همه جبروتش پای خاک را بوسه می زند همین جاست. چرا که این دیار پیچیده در حریر سکوت که امروز همبستر مویه بادهای پریشان شده است.
در روزگاری نه چندان دور ، افتخار تحمل گام های شیر مردانی را داشته است که چشمه های جوشان عشق را از بلندای روح بیقرار خویش بر آن جاری و از زلال معرفت جان هایشان ، کام تشنه این سرزمین را سیراب ساختند .
طلائیه ، شلمچه ، فکه ، دو کوهه ، بهتر بگوییم جای جای کربلای خوزستان یادی و خاطره ای از ایثار و شهادت رزمندگان کفرستیز اسلام را در دل خود دارد و این قطعه از بهشت با خون پاک شهیدانمان آبیاری و لاله گون شده است و امروز که من و تو عازم این خظه هستیم فقط شاید اثری از آن همه ایثار و یادی از آن همه دلاوری را بتوان دید که همین مقدار هم ضرورت شکر و سپاس این لطف الهی را دارد. امید آن که در دعا ی نیایش و نماز و مناجات این سفر روحانی ما را هم شریک فرمائید.



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 7:6 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

دوکوهه تو می دانی آیا کجاست ؟
دوکوهه دو رکعت خلوص و صفاست
تو گفتی دو کوهه دل من شکست
دوکوهه پر از یاد حاج احمد است
دوکوهه نیستان همدردی است
دوکوهه بهشت جوانمردی است
بود زادگاه بهار ، این دیار
از آن می وزد ، بوی جان بخش یار
دوکوهه بود سرزمینی غریب
از آن می وزد ، بوی فتح غریب.

 



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 7:4 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

شلمچه

شلمچه خلاصه عشق است و قطعه‌ای از بهشت, شلمچه آینه‌ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می‌درخشد و دریچه‌ی آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است. شلمچه شهر شهود و شهادت است. شلمچه مثنوی بلند ایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل. صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می‌تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار میدواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه میکند. زمین خاکی شلمچه, زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی‌قرار بودند و از کوچه پس کوچه‌های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند. آری! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است, دیوان عاشقی است, شعرهای سرخ, با واژه‌های خون, به وزن عشق و قافیه‌هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت , دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده‌شان تذهیب کردند. آری! شلمچه کتاب است, خواندنی‌ترین کتاب حماسه. شلمچه آسمان است سرشار از ستاره‌های سرخ. شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی, شلمچه دریاست, مواج از موجهای عاشقی. شلمچه بازار است, بازار عشقبازی و جانبازی, شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر, زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بیقراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بیقراری میکردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده‌اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه میتوانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله‌پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی‌غروبند, چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی‌تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.

 



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:55 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

در طلائیه به چشم ظاهر هیچ نمی بینی ، تنها دشتی است وسیع و سکوتی سنگین و دیگر هیچ ، حیران و سرگردان در وادی تحیرخود می توانی تنها در بیایان گام زنی یا بر تلی از خاک بنشینی و در حیرت خود فرو روی . اینجاست که به عجز می رسی ، می فهمی که نمی توان تنها با نگاه به سراپرده ستر ملکوت دست یافت ، می فهمی که تنها چشم ابزاری تو قدرت شکافتن روموز را ندارد . پس به ناچار چشم بینای دیگری باید تا آنچه را که هست به روشنی دید .
زمین اینجا اسراری نهفته دارد و خاکش به قدری پاک و منزه است که از گذاردن گام در آن شرمسار خواهی ماند.
چشم بگشا و ببین ، تنها رد پای شهدا نیست که بر خاک است . در عبور پاکترین امامان تاریخ بر زمین این سرزمین است . این سخن قصه نیست، حس نیست ، حقیقت است که تنها چشم حقیقت بین می خواهد .
سکوت اینجا از جنس بی حرفی نیست ، از آن سکوتهای سبکی که در اثر بی کلامی به بی وزنی رسیده نیست ، سکوت اینجا غوغای فریاد است آنقدر سنگین که سنگینی اش روحت را می آزارد روحی که به سبکی ها خو کرده است رنگ چهره ات رنگ خورشید می شود:زرد رنگ ، رنگ چهره درکشان ، رنگ چهره هجران کشیده ها و بلا  دیده ها .
اینجا ظرافتی عظیم می خواهد ، خیلی بزرگتر از آنچه تو با خود می آوری ، عظیم تر از ظرف مادی و به آسایش خو کرده ما.

و گرنه هیچ نمی یابی و هیچ نمی بینی و فقط از سنگینی طلائیه آزرده می شوی و شاید هم سنگینی عقده ای وا نشده را تا ابد با خود به همراه خواهی داشت.

شهید همت



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:50 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

که اون قدیم قدیما
خسرتشو می خوردن
تمومی بچه ها
اتل میل یه دختر
دردونه ی باباش بود
هر جا که باباش می رفت
دخترشم باهاش بود
اون عاشق باباش بود
بابا عاشق اون بود
به گفته ی رفیقاش

بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
چه روزهای سختی بود
اون روزهای جدایی
چه سال های بدی بود
ایام بی بابایی
چه لحظه های سختی بود
اون لجظه ی رفتنش
ولی بدتر از اون بود

لحظه ی برگشتنش
هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اونکه خودش رفته بود
آوردنش به خونه
زهرا به اون سلام کرد
ابا فقط نگاش کرد

ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابا رو
سرمه ی تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد
زهرا براش زبون ریخت
دوصد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد.

 



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:28 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

سرزمین رمل های تشنه ، سرزمینی که هر قدمی در آن به راحتی برداشته نمی شود ، قدمی استوار می خواهد ، گامی محکم و متین به سمت حقیقتی از پیش تعیین نشده .

در فکه هم شتی می بینی ، رمل هایی که پایت در آنها فرو می رود به سختی در آنها حرکت می کنی ، می فهمی که گام نهادن در وادی عشق ، استواری و یقین می خواهد . اینجا اگر پایت سست باشد زمین گیر می شوی و تا ابد در خاک ساکن می مانی و عشق یعنی درد و رنج و سختی ، یعنی تا پای جان ایستادن ، فدا نمودن جان در بر جانان ،‌ریختن آنچه پربهاست در برابر پربهاترین بهانه بودن و رملهایی که اگر قطره ای آب یا خون در آن ریخته شود تا آخرش را فرو می برد و عشق را تبخیر می کند.و فضایی که بوی حقیقت در آن موج می زند و تو شاید در گروهی خونین پیوند سرخ زمین و آسمان را دیده باشی وقتی که خورشید حقیقت می رود تا در بستر سیاهی سکنی گیرد و نور آن در تلألو نقره فام یک غروب می شکند و اشعه هایش تنها سرخ رنگ اند و بس .

یعنی که خورشید حقیقت وقتی به غروب می نشیند بهایش خون است و سپس تاریکی حاکم می شود. اما باز به بهای خون دیگری خورشید رخ می نماید و این گردش تا مدار هستی در جریان است ،ادامه دارد و فکه و غروبش تداعی گر این حادثه است و ایت حادثه در تاریخ مظلون شیعه همواره در جریان است و اوج آن در کربلاست و سپس تکرار آن در تمامی روزگاران که : کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا .

فکه یعنی ماندن یک مین ، یک مین ذخیره که یک عاشورایی دیگر را ، یک جا مانده از قافله را به کاروان کربلا برساند، یعنی : شهادت خود به سراغ مرد شهادت آمدن ، یعنی سید شهید مرتضی آوینی و یار وفادارش را پس از پایان سال های خون و شمشیر به کربلا رساندن. ((کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان خود را به قافله سال 61 هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی))...

و تو ای آنکه در سال 61 هجری هنوز از ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت پای به سیاره زمین نهاده ای نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو ... .



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:17 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

دهلاویه محل شهادت شهید چمران

عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:14 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

چیزی که بیش از همه نظرت را جلب می کند نخل بی سر است و نیزارها . نیزارها که وقتی باد در لابه لایشان می وزد بوی کمیل و عاشورا می دهند ، بوی شبهای مناجات و روزهای استقامت .
و اروند وحشی .چه چهره ارامی دارد این آب ، اما وقتی خوب نگاهش می کنی درون متلاطمش را می بینی که از خشم می غردو می کوبد و کف می کند.اروندی که آبی نیست ، رنگش به سرخ نزدیک است ، در خود می شکنی : خدایا ! این سرخی را از کجا وامدار است ؟ از شب های خونین جبهه و غواصان اروند یا ... ؟ راستی ! بچه هایی که با اروند رفتند هیچ وقت برنگشتند ، هیچ فکر کرده ای آن طرف اروند به کجا می رسد ؟ آنجا کجاست که هر که می رود توان برگشت ندارد؟ این جریا ، جریان یک رود نیس ، جریان تاریخ است ، اروند سرخی اش را از فرات دارد ، از همانجاست که خشمناک است و بی امان پیش می رود. سرچشمه اش از کربلا ست مقصدش هم کربلا ، جغرافیای مکان و زمان را رها کن . بچه ها را اروند با خود برده و به سال 61 هجری رسانده است تا به یاری امام عشق برخیزند تا صدای حل من ناصر او را پس از سالها پاسخ گویند.انجا سرزمین بی بازگشت است برای رسیدن به زمره عاشورائیان  باید از وادی ابتلائات گذشت باید در سرزمین یقین هبوط کرد و تو یی که بر کرانه اروند ایستاده ای ، خوب زیر پایت را ببن رده پای عشق هنوز باقیست و اروند هنوز سرخ رنگ است.

 



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 6:12 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

می دویدیم و تکبیر گویان افراد دشمن را درو می کردیم . یکی صدایم کرد که ترابی، آهای ترابی ،مرا هم ببر!
برگشتم و دیدم که یکی از بچه ها گلوله دوشکا خورده تو پاشنه پایش و آنجا را متلاشی کرده ، پرسیدم چی شده ؟ گفتن کی بینی که مجروح شده ام . مرا هم ببر . خندیدم و گفتم: حقیقتش نمی توانم ، من به جایت بودم این لحظه های آخر از خدا طلب بخشش می کردم و از گناهان گذشته توبه می کردم .آدم خوبی بودی ، خدا رحمتت کنه.



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 5:45 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

امروز به هنگام عروج تو ملائک گفتند به من قصه ی پر زدنت را گفتند که چون لاله پرپر شده دیدم ، در گل رنگ حسینی ، حسنت را !جسم تو همه جان شد و پیوست به جانان ، دیگر ز چه گیرم سراغ بدنت را !



نویسنده » بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر » ساعت 5:39 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 11

   1   2      >